♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ عجب سالی در پیش داریم 😻 . پایانش جمعہ🍃 و نیمہشعبانش هم جمعہ🍃 عاشورایش عصرجمعہ🍃 بیست و سه رمضان شب قدر؛ شب جمعہ🍃 آخرین روز رمضانش جمعہ🍃 عیدغدیر وکامل شدن دین روزجمعہ🍃 معبودا....❣🖇 کاش اولینجمعہموعود هم در این سال رقم بخورد😞 تا ارکان آدینہ کامل شود👌🏻 وبجای اللهمـعجللولیڪالفرج 💔 بااشڪ شوق درسجده شڪر بگوییم:↓ اللهمـلڪالحمدولڪالشڪرلفرج ولیڪ 😍💛 مولای من ببین برای آمدنت چقدر بهانہ میچینم😔 یا رب الحجہ بحق الحجہ اشف صدرالحجہ بظهورالحجہ💓 تعجیل_درفرج_صلوات ـ📿|° 🌻اللهمـصلعلـےمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بسم رب الشهداء والصدیقین سلام بر حسین و یارانش و سلام بر محسن عزیزم میم، مثل حسین چهل و دو روز پیش راهیِ سفرت کردم،سفری پر از خطر، اما پر از عشق سفری که بازگشت از آن یا برگشتن بود یا ماندن سفری که برگشتنش زندگی بود و ماندنش هم زندگی اولی زندگی در دنیا و دومی زندگی هم در دنیا و هم در آخرت،هر چه بود عشق بود و عشق خودم هم ساکت را بستم و وسایلت را جمع کردم از زیر قرآن ردت کردم آخرین نگاهت هنوز پیش چشمانم هست ای کاش بیشتر نگاهت کرده بودم، هم چشمانت را، هم قد وبالایت را، هم سرت را راستش را بخواهی فکر نمیکردم این قدر پر سر و صدا شود رفتنت. نه فقط رفتنت، حتی آمدنت عزیز دلم؛ دروغ چرا؟ خیلی دلم برایت تنگ شده است میدانم که تو هم همین حس و حال را داشته ای شب قبل از عملیات زنگ زدی وگفتی دلتنگتان شدهام آمدم بی تابی کنم....اما باز کربلا نگذاشت آخرین دیدار رباب و همسرش آمدم بی قراری کنم...اما، به یاد روضه حضرت رباب افتادم روضه رباب خداحافظی اش فرق می کند وداع آخرش فرق میکند خودت هم قبول داری، اصلا رباب جنس غمش فرق می کند رباب سر، همسرش را بریده دید. بالای نیزه دید به دنبالش هم رفت. نمی دانم من هم سر، همسرم را می بینم یا نه؟! اما ، میدانم به اسارت نمی روم همسر خوبم؛ اگر عشق به تو نبود آرامش من هم نبود قبل از رفتنت به من گفتی «صبور باش، بی تابی نکن، محکم باش، قوی باش، شیر زن باش» من هم گوش کردم.عشق به تو مرا به این اطاعت رساند محسن جان؛ سفیر امام حسین خبر داری روز عرفه نزدیک است.نمی دانم امسال دعای عرفه را بیاد حاج احمد کاظمی بخوانم یا بیاد تو چقدر زرنگ بودی و من تازه فهمیدم.عرفه، مسلم، حاج احمد، تو و شهادت یک رازی پشت پرده هست که شما را بهم گره زده میگفتی یک شهید را انتخاب کنید، باهم رفیق باشید و تا آخر هم با هم بمانید گفتی زندگی ات را مدیون حاج احمد هستی گفتی من سر این سفره نشسته ام ورزق شهادتم را هم از این سفره بر میدارم تو حاج احمد را انتخاب کردی و حاج احمد هم تو را مثل خودش هم رفتی؛ با عزت و سربلندی همسر عزیز و پدر مهربان، این روزها حضورت را بیشتر از قبل احساس میکنم به این باور رسیده ام که شهدا زنده اند خودت که شاهد بودی بعضی مواقع علی آقا، پسرمان گریه می کرد، خیلی بی تابی می کرد خسته که می شدم با تو حرف میزدم و می گفتم «محسنم، علی را چه کار کنم؟ خودت بیا» تو می آمدی، چون علی آرام آرام میشد میدانم که همیشه هم قرار است پیشمان باشی اصلا خودمانی تر بگویم، زندگی جدیدی را شروع کرده ایم مثل همه زندگی ها سختی هایی دارد، مشکلاتی دارد اما، مهم این است که من فقط تو را دارم این زندگی هم تفاوت هایی دارد، چون زندگی مان با بقیه فرق می کند، مثل همان روزها پیوند این زندگی آسمانی است اما میدانم که باز برایم قرآن میخوانی، آن هم با ترجمه کتاب خواندن هایمان ادامه دارد گلستان شهدا هم که میرویم مداحی هم برایم می کنی یادت هست چقدر این شعر را دوست داشتی منم باید برم...آره، برم سرم بره....آن قدر گفتی وخواندی و گریه کردی و به سینه زدی که آخر هم رفتی هم خودت و هم سرت راستی برایت نگفته ام، علی دیگر مثل قبل نیست آرام تر شده ؛ انگار فهمیده که بابایش قرار است بیاید و هر روز باید سنگ مزار پدرش را ببوسد تا خود صورتت را همین هم برایش کافی است شب ها برایش قصه می گویم یکی بود ، یکی نبود.پدری بود به نام محسن و ....با خودم قرار گذاشته ام هر شب یک داستان از تو برایش بگویم موضوع های زیادی دارم مثل، داستان روزهای گذشت و فداکاری ات در اردوهای جهادی داستان عروس و دامادهایی که زندگی شان با عکس تو شروع شد داستان فرزندی بنام امیر حسین که مادرش نامش را تغییر داد و شد محسن داستان مشکلاتی که به واسطه متوسل شدن به تو حل شد داستان مرد بودنت، نه ببخشید شیر مرد بودنت قصه ها را برایش می گویم تا بزرگ شود، مرد شود، جهادگر شود، ولایتی شود، پاسدار شود، شهید شود و مثل تو شود محسن دوست داشتنی ام؛ چه انقلابی به پا کرده ای؟ ببین.دنیا را زیر و رو کرده ای دل ها را تکان داده ای نه فقط در دنیای مجازی بیا و ببین برایت چکار کردند برای آمدنت هم سنگ تمام میگذارند رهبرمان هم گفتند «محسن حججی، حجت بر همگان شد» همسر مهربانم؛ بگذار از سکوت این شب ها هم برایت بگویم با خودم فکر می کردم که اصلا مگر محسن من چند سال داشته؟ محسن جان، مرد من؛ جوان دهه هفتادی امروز علم اسلام افتاده است به دست تو، به نام تو چگونه زندگی کرده ای، که خدا عاشقت شد. خدا که عاشقت شد تو را انتخاب کرد.وقتی خدا تو را خرید، اهل بیت هم به بازار آمدند دوستت داشتند که تو هم عاشق آنها شده ای. عاشق که نه، اصلا تو مثل خودشان شده ای دلنوشته هایت را خوانده ام. دوست دارم مثل حضرت علی اکبر در جوانی فدای اسلام بشوم...که شدی میخواهم گوشه ای از مصائب حضرت زهرا (س) را بفهمم ....که فهمیدی درد بازو و پهلو را احساس کنم....که حس کردی شهادت بی درد هم نمیخواهم. دوست دارم مثل ارباب بی کفن بی سر بشوم بی کفن شدی، بی سر هم شدی سر دادی و سردار شدی مردانگی را در چشمانت دیدم وقتی که در دست آن ملعون وحشی اسیر بودی و پهلویت زخمی بود ولی، تو ایستاده بودی اصلا مگر می شود؟ اما نه، تعجب هم ندارد از مادرت حضرت زهرا (س)به ارث برده ای مظلومیت را هم از پدرت امیرالمومنین علیه السلام با شنیدن نام تو، عاشورا برای من تکرار میشود تکرار که نه، تجسم هم میشود.غریب گیر آوردنت خنجر...پهلو...زخم...اسارت...تشنگی...رجز خوانی...خیمه...آتش... دود...سر جدا... بدن بی سر....روضه امتکه تکه شده هر کلمه ای خودش زیارت ناحیه مقدسه است یک نفر بگوید مگر امروز، روز عاشوراست اما همسرم، نگران نباش. ما را به مجلس و بزم شراب یزید نبردند در حرم امام رضا علیه السلام برایت مجلس آبرومندانه ای گرفتند همه این اتفاقات هم از همانجا شروع شد حرم امام رضا علیه السلام ؛شب قدر. تقدیرات تو آنجا رقم خورد و چقدر هم زیبا هنوز ادامه اش مانده با آمدنت داری دلبری میکنی برای امامزمانت محسن جان؛مرد من در این مدت که نبودی ولی بودی اتفاقات زیادی افتاد چقدر برایت حرف دارم ناگفته هایی به اندازه تمام سالهای با هم بودنمان تو هم بیا وبرایم بگو از لحظه لحظه شیرینی های این سفر ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ نامه همسر شهید محسن حججی *♥♥♥♥*♥♥♥♥* نامه های عاشقانه | قسمت اول | شهید عباس دوران ◄ نامه های عاشقانه | قسمت دوم | محمدرضا ملک خواه ◄ نامه های عاشقانه | قسمت سوم | علیرضا اشرف گنجویی ◄ نامه های عاشقانه | قسمت چهارم | روح اللَّه خمینی ◄
o*o*o*o*o*o*o*o دلت هوای اجل کرده نیمه جانی تو در انتظار و هوایی آسمانی تو بیا بگیر ز اسم خودت مدد،برخیز هنوز هم که هنوز است، پهلوانی تو چه قدر دل نگرانی برای قاتل خود فدای این همه لطفت، چه مهربانی تو ^^^^^*^^^^^ قدر پیوند میزند مارا به معبودی که استجابت میکند تمام آنچه راکه با خلوص دل بخواهیم قدر را قدر بدانیم یکسال در این شب ها نهفته است o*o*o*o*o*o*o*o
..*~~~~~~~*.. ساعت حول و حوش 22 و 45 دقیقه بود که آخرین قطار به سمت تهران جنوب وارد ایستگاه شد داشتم به اصرار دوستم برای شرکت در مراسم عزاداری شب قدر به هیاتشان میرفتم که گویا کلی هزینه کرده و مداح بنامی دعوت کرده بودند درب قطار داشت بسته میشد که پسرکی حدودا چهارده، پانزده ساله دوید و پایش را بین درب گذاشت و سوار شد. شلوار پارچه ای قهوه ای رنگ و پیراهن مشکی و کفش مردانه ای پوشیده بود که با سن و سالش تضاد داشت چشمانش عجیب گیرا بود و غم بزرگی در چهره اش موج میزد خطوط روی صورتش هم گواهی میداد که زندگی سختی را میگذراند به محض سوار شدن از بغل دستی اش که مردی میانسال بود پرسید: اقا ببخشید من میخوام برم قلعه مرغی... کدوم ایستگاه باید پیاده شم؟!؟ آدرس را متوجه شد و اینبار درخواست تلفن همراه داشت تا تماسی بگیرد کاغذی از جیبش خارج کرد و شماره ای را گرفت آرام صحبت میکرد اما صدایش را میشنیدم ـ الو... سلام آبجی... کی بردنش؟!... باشه نگران نباش امشب پیشت میمونم صدایش را کمی آرام تر کرد ـشام خوردید؟!... باشه... باشه... خداحافظ هم مسیر بودیم و با هم از ایستگاه خارج شدیم چندباری خواستم صدایش کنم اما از چشمان این پسربچه مردانگی میریخت و جرات ترحم کردن نداشتم نزدیک هیات رسید، کمی مکث کرد. از کسانی که جلوی درب ایستاده بودند چیزی پرسید و رفت چند قدم آن طرف تر روی جدول نشست پیکان وانت سفیدی ایستاد و خدمتکاران داشتند غذاهایی که در ظروف یکبار مصرف بسته بندی شده بود را داخل هیات میبردنند که از جایش بلند شد و نزدیک رفت و درخواست غذا کرد ابتدا قبول نمیکردنند و می گفتند برو داخل خب باید جلوی مداح سرشناس و مهمان های عالی قدرشان آبرو داری میکردند خلاصه با کمی اصرار یک عدد غذا گرفت و لای پیراهنش پوشاند و در تاریکی و خلوتی خیابان، پای پیاده رفت صدای مداح به گوشم نمیرسید اما در آن سکوت شب ،چشمانم توان نگاه داشتن اشک را نداشتند میدانی فلسفه ی عجیبی ست تا وقتی بود نیمه های شب کیسه را بر دوش میگرفت و جلوی درب خانه ها میرفت و نمیگذاشت هیچ یتیم و فقیری گرسنه سر بر بالین بگذارد حالا که نیست یتیمان و فقرا جلوی درب خانه ی او می آیند علی (ع) را میگویم انگار که قرار نیست رسالتش پایان بیابد اما براستی من و آدم های داخل هیات فقیر بودیم یا آن پسر بچه که غذایش را گرفت و رفت؟!!؟ درب خانه ی علی(ع) باز است سفره ی رحمتش پهن دست دلت را بگیر و بیا هیچ کس گرسنه از این خانه بیرون نمیرود ^^^^^*^^^^^ علی سلطانی
^^^^^*^^^^^ امشب ميروم به مسجد. دنجترين گوشه را انتخاب ميكنم، ميروم كه عزاداری كنم، ميروم كه خلوت كنم ميروم بگويم كه منم آن بندهی گناهكارت، هوايم را داشته باش كه بر من سخت نگير، سخت ننويس، كه تو خالقی و من مخلوق، كه من خطاكارم، خطاهايم را بر قسمتم ننويس كه اميدم همه تویی نيامده ام كه به قول معروف بگويم دستم بگیر آمدهام بگویم عمری گرفتهای خدایا رها مكن ^^^^^*^^^^^ محمد خسروآبادی
oOoOoOoOoOoO حقیقت اینه که نمیشه تو بقیه روزای سال بد کنی به خلق الله و این چند شب بیدار بمونی و هی بگی الهی العفو نمیشه دل شکونده باشیو روح کسی رو به رگبار بسته باشیو بگی الهی العفو نمیشه چشای کسیو همیشه گریون کرده باشیو بگی الهی العفو نمیشه یه آدم و ویرون کرده باشیو بگی الهی العفو باور کن خدا نمیبخشه حساب سنگین تو میمونه واسه اون دنیا oOoOoOoOoOoO حالا هی نگو الهی العفو
..*~~~~~~~*.. نه که مجازی توی حقیقی ترین پیج دنیا :خدا پست گذاشته هر کی راهو بلد نبوده هر کی غلط رفته هر کی میخواد رنگ آرامشو ببینه بیاد فالو کنه ما اکسپت میکنیم فقط اگه امشب اکسپت شدی یادت نره آی دیشو واسه همه بفرست میدونی خیلیا حواسشون پرت پیجای دیگست خیلیا پست رو ندیدن خیلیا نت شون قطعه همه رو تگ کن تازه شنیدم مخاطب خوبی باشی دایرکتم جواب میده خدایا میدونم مخاطب خوبی نیستم خیلی وقته پستاتو لایک نمیکنم خیلی وقته اصن تو پیجت نمیام اما میشه خواهش کنم دایرکتو چک کنی..؟!؟ خیلی حرف دارم باهات خیلی ^^^^^*^^^^^ علی سلطانی
..*~~~~~~~*.. دریایِ غم در سینه ی یک چاه می گنجد؟!؟ اندوهِ مولایم علی در آه می گنجد؟!؟ شق القمر کرده ست امشب ابن ملجم هم آری! مگر کنج قفس یک ماه می گنجد؟!؟ فُزتُ وَ رَبِ الکعبه گفت و عرشیان گفتند در بینِ بدها خوبیِ ناخواه می گنجد؟!؟ ای کوفیانِ نا مسلمان! در دلِ زینب این حجمِ درد و این غمِ جانکاه می گنجد؟!؟ در خانه ای که فاطمه آهسته می گریید شب گریه های گاه یا بیگاه می گنجد؟!؟ امشب یتیمی تا سحر بیدار خواهد ماند چشم انتظاری این همه در راه می گنجد؟!؟ شد بیت آخر، مانده ام چون من گنه کاری جزءِ گدایان درت ای شاه! می گنجد؟!؟ ♦♦---------------♦♦ طاهره اباذری هریس
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم